معنی به دست آمده و کسب شده

حل جدول

به دست آمده و کسب شده

عاید


به دست آمده

کسب شده، به دست آوردن

یافته

گرفته

لغت نامه دهخدا

دست کسب

دست کسب. [دَ ک َ] (اِ مرکب) کسب دست. ورزیده به دست. دست آورد: سعادتی که دست کسب آدمیان نشود و پای وهم عالمیان به کنه آن نرسد... نثار روزگار... ملک الاسلام و المسلمین باد. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 62).


کسب

کسب. [ک َ] (ع اِمص) تحصیل معاش و رزق با زحمت و محنت. (ناظم الاطباء). طلب روزی: هرکه از کسب... اعراض نماید نه اسباب معیشت خویش تواند ساخت و نه دیگران را در تعهد تواند داشت. (کلیله و دمنه). مثال این همچنان است که مردی در حد بلوغ سرگنجی افتد... خرمی بدوراه یابد و در باقی عمر از کسب فارغ آید. (کلیله و دمنه). || طلب کردن. ورزیدن. ورزو تحصیل با سعی و کوشش و محنت. (ناظم الاطباء). کوشش برای به دست آوردن چیزی: بر مردمان لازم است که در کسب علم کوشند. (کلیله و دمنه). پسندیده تر افعال و اخلاق مردمان تقوی است و کسب مال از وجه حلال. (کلیله و دمنه). حرص تو در طلب علم و کسب هنر مقرر. (کلیله و دمنه). پس از بلوغ غم مال و فرزند... و شره کسب در میان آید. (کلیله و دمنه). آدمی در کسب آن چون کرم پیله است. (کلیله و دمنه). صاحب همت روشن رای را کسب معالی کم نیاید. (کلیله و دمنه). حلاوت عاجل او را از کسب خیرات... باز دارد. (کلیله و دمنه).
خرد که ملهم غیب است بهر کسب شرف
ز بام عرش صدش بوسه بر رکاب زده.
حافظ.
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول
جانم بسوخت آخر در کسب این فضایل.
حافظ.
- کسب هوا، کنایه از نشستن در خانه های سرد و سیر کردن در امکنه ٔ بارده تا باد سرد از آن کسب کنند برای ازاله ٔ گرمی و وصول فرح به طبیعت. (آنندراج). هواخوری:
مست تو پابرهنه به دریا حباب وار
بر روی آب گردد و کسب هوا کند.
محمد قلی سلیم (از آنندراج).
صبح است به که رو به چمن چون صبا کنم
کسب هنر گذارم و کسب هوا کنم.
طالب آملی (از آنندراج).
- || کام طلبی. رسیدن بخواهش دل:
بین که در باغ جهان خاقانی
از پی کسب هوا آمده ای.
خاقانی.
شرم بادت که به گلزار جهان
از پی کسب هوا آمده ای.
جلال اسیر (از آنندراج).
|| تجارت. (ناظم الاطباء). || هنر و پیشه. (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء). فن و صنف و حرفه و شغل و کار و بار. (ناظم الاطباء). شغل. پیشه. کار. حرفه: از کسب و صرف اعراض نمودند. (کلیله و دمنه).
نیست کسبی از توکل خوبتر
چیست از تسلیم خود محبوبتر.
مولوی.
مکرها در کسب دنیا بارد است
مکرها در ترک دنیا وارد است.
مولوی.
لقمه ای کان نور افزود و کمال
آن بود آورده از کسب حلال.
مولوی.
- امثال:
کسب کن تا کاهل نشوی. روزی از خدا خواه تا کافر نشوی. (جامع التمثیل).
|| عمل با ید. (ناظم الاطباء). کار با دست. ورزش. (یادداشت مؤلف).
- کسب دست، عمل با دست. تحصیل روزی با کار یدی: علویان اگر مالی و ملکی دارند به کسب دست و رنج بدست آورده اند. (کتاب النقض ص 476).
|| (ص) اکتسابی. کسبی:
کسان را درم داد و تشریف و اسب
طبیعی است اخلاق نیکو نه کسب.
سعدی (بوستان).
|| (اِمص) نزد اشاعره عبارت است از تعلق قدرت عبد و اراده ٔ او به فعل مقدور و می گویند افعال عبد واقع می شود به قدرت خدای تعالی و قدرت ایشان را تأثیری در آن نیست. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1243):
به توکل زیم اکنون نه به کسب
که رضا صبر فزایست مرا.
خاقانی.

کسب. [ک َ / ک ِ] (ع اِ) ورز. یقال فلان طیب الکسب، یعنی فلان پاک ورز است و حلال است کسب فلان. (از ناظم الاطباء).

کسب. [ک َ] (اِ) نوعی خرما در جیرفت. (یادداشت مؤلف).

کسب. [ک ُ] (ع اِ) کنجاره ٔ روغن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ثفل روغن و عصاره ٔ آن و معرب است. (از اقرب الموارد). نخاله ٔ هرتخمی که روغن آن را گرفته باشند. (یادداشت مؤلف). کنجاره. (دهار). کنجاره ٔ روغن و آن ثفل روغن است. (غیاث اللغات) (آنندراج). کسبه. (از برهان):
قوم گفتندش که هین اینجا مخسب
تا نکوبد جانستانت همچو کسب.
مولوی.
گروهی چو گاوان پروارخسب
تهی مغز و آکنده پیکر ز کسب.
حاج سیدنصراﷲ تقوی (از هنجار گفتار).


آمده

آمده. [م َ دَ / دِ] (ن مف / نف، اِ) رسیده. وارد. واقع. حادث. کائن:
زآمده شادمان نباید بود
وز گذشته نکرد باید یاد.
رودکی.
خوارزمشاه اسب بخواست و بجهد برنشست اسب تندی کرد از قضای آمده بیفتادهم بر جانب افکار و دستش بشکست. (تاریخ بیهقی). || بدیهه. لطیفه. چربک. نادره:
بارها درشدی بمجلس خاص
گه نوازن بدی ّ وگه رقاص
گاه گفتی بشوخی آمده ای
گه نمودی بعشوه شعبده ای.
امیرخسرو.
|| طبیعی، مقابل مصنوع و ساختگی:
فرق سخن عشق و خرد خواستم از دل
گفت آمده دیگر بود و ساخته دیگر.
؟

آمده. [م َ دَ / دِ] (اِ) در اصطلاح بنایان، قسمی گچ روان کرده ٔ گشاده و تُنُک یعنی بسیارآب و کم مایه، برای سفید کردن ظاهر بناءچون دیوار و سقف. و بنّایان قُم آن را لایه گویند.

واژه پیشنهادی

کسب شده

مکسوب

فرهنگ فارسی آزاد

کسب

کَسْب، غیر از معانی مصدری- شغلی که از آن مالی بدست آید- آنچه کسب گردد- عایدی،

فرهنگ عمید

کسب

به ‌دست آوردن، حاصل کردن،
انجام دادن کاری برای فراهم کردن هزینۀ زندگی، کاسبی،
(اسم) شغل، کار،
(اسم) [مقابلِ اختیار] در اعتقاد اشاعره، انجام گرفتن کارهای بندگان به قدرت و ارادۀ خداوند،
(صفت) [قدیمی] اکتسابی: کسان را درم داد و تشریف و اسب / طبیعی‌ست اخلاق نیکو نه کسب (سعدی۱: ۹۰)،

فرهنگ معین

کسب

تحصیل، به دست آوردن، حرفه، شغل. [خوانش: (کَ) [ع.] (مص م.)]

معادل ابجد

به دست آمده و کسب شده

918

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری